236) سوره اعراف (7) آیه 16 قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنی
بسم الله الرحمن الرحیم
236) سوره اعراف (7) آیه 16
قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقیمَ
ترجمه
[ابلیس] گفت: پس به خاطر آن که مرا دچار سردرگمی کردی سوگند میخورم که حتما در کمین آنها بر سر راه مستقیم تو بنشینم.
نکات ترجمهای و نحوی
« فَبِما أَغْوَیْتَنی» = «فِـ» + «بـ» + «ما» + «اغویتَ» + «ن» + «ی»:
«فـ»: را برخی زائده [برای تاکید در کلام] دانستهاند (اعراب القرآن الکریم، ج1، ص393) برخی آن را حرف عطف گفتهاند (اعراب القرآن و بیانه، ج3، ص313) و برخی آن را «فاء» جزای شرط گرفتهاند که کل ادامه جمله پاسخ برای جمله شرطیه مقدر میباشد (یعنی: اگر مرا مهلت دهی، آنگاه ...) (الجدول فی اعراب القرآن، ج8، ص368)
«بِـ»: را میتوان «باء» سببیت گرفت، که در این صورت عبارت «بما أغویتنی» متعلق به فعل «لاقعدن» میشود (یعنی: در کمینشان مینشینم به سبب اینکه مرا اغوا کردی) و میتوان آن را «باء» قسم دانست و جمله «لاقعدن ...» را جواب قسم (یعنی سوگند به همین اغوایی که در حق من انجام دادی، در کمینشان مینشینم)[1] (الکشاف، ج2، ص91)
«ما»: مصدریه است (یعنی فعل بعد از خود را در معنای مصدری قرار میدهد: ما اغویتنی = اغوای تو مرا) البته در حد یک احتمال این نظر هم مطرح شده که «ما»ی استفهام باشد (به چه دلیل مرا گمراه کردی)، آنگاه جمله بعدی (لاقعدن ...) جمله استینافیه و شروع مطلب جدید میشود. (الکشاف، ج2، ص92)
«أَغْوَیْتَ»: فعل ماضی از ماده «غوی» باب افعال صیغه متکلم وحده؛ درباره ماده «غوی» و «اغواء» در جلسه 141 توضیح داده شد. متاسفانه در تلگرام دیدم این توضیحات در جلسه 141 وجود ندارد. لذا مجددا آن را در اینجا میآورم:
«أغوی» از ماده «غوی» است (مصدر: غیّ و غوایه) که چون به باب إفعال رفته، متعدی شده است. «غیّ» درست نقطه مقابل «رشد» است (بقره/256؛ اعراف/146) برخی تعریف آن را بر همین اساس دانستهاند که اگر «رشد» به معنای قرار گرفتن در مسیر صلاح و رستگاری است، «غیّ» قرار گفتن در مسیر شر و فساد است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم7/ 287). پس اصل این کلمه به معنای فروافتادن در جهل و گمراهی است[2]؛ و برخی اصل آن را برگرفته از تعبیر «غَوِیَ الفصیل» دانستهاند که در مورد [شتر] شیرخوارهای به کار میرود که یا به خاطر اینکه او را از شیر گرفتهاند ویا به خاطر اینکه بیش از حد توانش شیر خورده است، به هلاکت کشیده شده است. (کتاب العین4/ 456) همچنین برخی معتقدند که کلمه «غوایه» به نحوی از کلمه «غیابة» (به معنای غبار و ظلمتی که روی امور را میپوشاند) اشتقاق یافته و گویی کسی که دچار «غیّ» شده در حجابی فرو رفته که دیگر توان دیدن حقیقت را ندارد (معجم المقاییس اللغة4/ 399؛ أساس البلاغة/459)). مراجعه به آیات قرآن نشان میدهد که تفاوت ظریفی بین «غیّ» و «ضلالت» وجود دارد (نجم/2) و درباره این تفاوت گفتهاند که «غیّ» درجه خفیفتری از «ضلالت» و به نحوی مقدمه آن است؛ یعنی ضلالت، وقوع در باطل است، اما «غیّ» قرار گرفتن در مسیری است که سرانجامش به باطل میرسد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم7/ 287 ؛ الفروق فی اللغة/208)[3] با این اوصاف، شاید بتوان «سردرگمی» را معادل خوبی برای «غیّ» دانست.
«ن»: نون وقایه
«ی»: ضمیر متکلم وحده، مفعول.
«لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ» = «لَـ»: لام قسم + «أَقْعُد»: فعل مضارع از ماده «قعد» + «نَّ» تاکید تقیله + «لَهُمْ» جار و مجرور متعلق به «قعد».
«اقعد»: ماده «قعد» به معنای «نشست» در مقابل «قام: ایستاد» میباشد و وقتی با حرف «لـ» در ادامهاش میآید به معنای «در کمین نشستن» و مترصد بودن میباشد و به زنان یائسه هم از این جهت «قاعده» (جمع آن: قواعد) میگویند (نور/60) که گویی دیگر از اینکه حائض شوند و کسی دنبال ازدواج با آنها باشد، بر زمین نشستهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص679)
«صِراطَکَ»: برخی جایگاه نحوی «صراط» را ظرف دانستهاند (الجدول فی اعراب القرآن، ج8، ص368) اما برخی منصوب بودن صراط به خاطر حذف حرف جر (علی) معرفی کردهاند (منصوب بنزع خافض) چرا که معنای آن «بر سر راهت» میباشد. (مجمعالبیان، ج4، ص621) درباره دو کلمه «صراط» و «مستقیم» در جلسه 108 (حمد/6) توضیحاتی داده شد.
درباره تعبیر «صراط مستقیم» در جلسه 108 (حمد/6) و جلسات 211-212 (مومنون/73-74) احادیث و تدبرهایی مطرح شد که مجددا تکرار نمیشود.
حدیث
1) زراره (از شیعیان برجسته ) میگوید از امام باقر ع درباره این آیه سوال کردم که: «[شیطان گفت] سوگند میخورم که حتما در کمین آنها بر سر راه مستقیم تو بنشینم. سپس قطعا از پیش روی و از پشت سر و از سمت راست و از سمت چپشان میآیم و اکثر آنها را شکرگزار نخواهی یافت».
فرمود: همانا قصد اصلی او تو و همفکرانت [= شیعیان] است؛ اما در مورد بقیه، از آنها فراغت یافته است. [ظاهرا یعنی آنها چون دیگر در صراط مستقیم نیستند، کاری با آنها ندارد.]
الکافی، ج8، ص: 145؛ المحاسن، ج1، ص171؛ تفسیر العیاشی، ج2، ص9
ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ حَنَانٍ وَ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ:
قُلْتُ لَهُ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ»
قَالَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع یَا زُرَارَةُ إِنَّهُ إِنَّمَا صَمَدَ لَکَ وَ لِأَصْحَابِکَ فَأَمَّا الْآخَرُونَ فَقَدْ فَرَغَ مِنْهُمْ.
2) از امام صادق ع روایت شده است که: «صراطی که ابلیس در موردش گفت « سوگند میخورم که حتما در کمین آنها بر سر صراط مستقیم تو بنشینم» همان حضرت علی ع است.
شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج1، ص: 79؛ تفسیر العیاشی، ج2، ص9
حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ فَارِسٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ بُکَیْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْوَاسِطِیِّ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: حَدَّثَنِی أَبُو بَصِیرٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ قَالَ:
الصِّرَاطُ الَّذِی قَالَ إِبْلِیسُ «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ» فَهُوَ عَلِیٌّ.
3) از امام صادق ع روایت شده است:
هیچ مومنی نیست مگر اینکه خدا چهار کس را مامور او کرده است: شیطانی که اغوایش کند و میخواهد او را به ضلالت بکشاند، و کافری که درصدد نابودی وی است، مومنی که به او حسادت میورزد که این از همه بر او سختتر است، و منافقی که دنبال یافتن لغزشهای اوست [تا رسوایش کند].
الکافی، ج2، ص251
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
مَا مِنْ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَ قَدْ وَکَّلَ اللَّهُ بِهِ أَرْبَعَةً شَیْطَاناً یُغْوِیهِ یُرِیدُ أَنْ یُضِلَّهُ وَ کَافِراً یَغْتَالُهُ وَ مُؤْمِناً یَحْسُدُهُ وَ هُوَ أَشَدُّهُمْ عَلَیْهِ وَ مُنَافِقاً یَتَتَبَّعُ عَثَرَاتِهِ.
تدبر
1) «قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنی ...»:
وقتی در حق شیطان نیکی شد، از لطفی که به او شد سوءاستفاده کرد:
جمله را با «فـ : پس» شروع کرد؛ جمله قبل این بود که خدا به او مهلت داد؛ در اینجا او گفت «پس من چنین چنان میکنم» یعنی از لطفی که در حق من کردی سوءاستفاده میکنم.
ثمره اخلاقی
برخی فکر میکنند اگر از لطف دیگران سوءاستفاده کنند، خیلی زرنگاند؛ اما اینها شاگردی شیطان را میکنند.
2) «قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنی ...»:
شیطان وقتی خطایی کرد، تقصیر خودش را ندید بلکه خطای خودش را هم تقصیر خدا انداخت. نگفت «من تمرد کردم» بلکه گفت: «مرا اغوا کردی»؛ یعنی اگر من بد شدم، تقصیر تو بود نه تقصیر من.
ثمره اخلاقی
ما معصوم نیستیم و انتظار عصمت از خودمان نداشته باشیم: اگر دیدیم خطا و گناهی کردیم، تقصیر خودمان را قبول کنیم. سعی نکنیم تقصیر را بر عهده این و آن بیندازیم. کسی که خطای خود را میپذیرد، اصلاح میشود اما کسی که خطای خود را تقصیر دیگری میاندازد، همچون شیطان همین خطایش را مقدمه گناهی عظیمتر قرار خواهد داد.
3) «قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقیمَ»:
شیطان با اینکه مقصر را خدا دانست، اما چون زورش به خدا نمیرسید ناراحتیاش را سر دیگری خالی کرد! گفت به خاطر اینکه «تو» مرا اغوا کردی، پس من در کمین «آنها» مینشینم.
4) «...لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقیمَ»:
شیطان در صراط مستقیم مینشیند، نه در بیراهه؛ کسی که بیراهه میرود، قبلا شیطان کارش را با او تمام کرده و دیگر کاری با او ندارد. (حدیث1)
ثمره آیه در تحلیل جامعهشناختی
شیطان در درجه اول با فرد یا جامعهای کار دارد که در مجموع در مسیر هدایت قرار گرفته باشد. وقتی توانست مسیر اصلی حرکت را دچار انحراف کند، دیگر هرچقدر آن فرد یا جامعه ظاهرا خوب باشد، اهمیتی ندارد. شاید بدین جهت است که مشکلات اخلاقی و اجتماعی در جامعه دینی اصیل، بسیار بیشتر جلوه میکند تا در جوامعی که واقعا دغدغه خداپرستی را ندارند یا خداپرستیشان کاملا انحرافی است. شیطان با آدمهای موحد و جوامع حق بیشتر کار دارد تا با افراد و جوامعی که دنبال مسیر خدا نیستند. اینکه در بسیاری از جوامع سکولار و لائیک - که خدا را از زندگی اجتماعی حذف می کنند - برخی قوانین اخلاقی که به نظم اجتماعی کمک میکند، بیشتر رعایت میشود، اگرچه به طور موقت، زندگی در آن جوامع را دلپسندتر میکند، اما واقعا دلیل برتری آن جوامع بر جوامع دینی نیست. با این توضیح، یکبار دیگر حدیث 3 را مرور کنید.
تمثیلی برای نسبت قوانین اخلاقی با عبودیت و قرب الهی:
کسی که سوار اتومبیل است و جاده را اشتباهی میرود، هرچقدر رعایت قوانین رانندگی را بکند، نهایتا سودی برایش نخواهد داشت. البته با رعایت آن قوانین، سفر کمخطر و کممشکلی را تجربه خواهد کرد، اما در مجموع دائما از مقصد اصلی دور میشود و هیچگاه به مقصد نخواهد رسید. اما کسی که مسیر اصلی را میرود، ممکن است پارهای از تخلفات را مرتکب شود و در مسیر دچار زحمت هم بشود، اما نهایتا به مقصد برسد. (البته برخی تخلفها ممکن است به تصادف شدید و درنتیجه بازماندن از ادامه مسیر منجر شود)
تطبیق بر آیه
شیطان در صراط مستقیم مینشیند که دو کار بکند: اگر توانست شخص را از مسیر مستقیم بیرون میکند؛ آنگاه دیگر فرقی ندارد که به دره بیفتد یا مسیر اشتباه را با رعایت قوانین بخوبی طی کند!
و اگر در این جهت موفق نشد، سعی میکند تا حد امکان شخص را از انجام قوانین مسیر بازدارد تا بلکه تصادف کند یا لااقل در مسیرش دچار مشکل گردد.
[1][1] البته برخی این اشکال را مطرح کردهاند که به خاطر وجود لام قسم بر روی فعل لاقعدن، عبارت «بما اغویتنی» نمیتواند متلعق به آن فعل باشد. اما در عین حال معنای قسم را برای «بـ» بدین صورت حل کردهاند که این تعبیر متعلق به یک فعل محذوف است که تقدیر کلام بدین صورت بوده است «اقسم باغوائک لاقعدن» (اعراب القرآن و بیانه، ج3، ص313)
[2] . کتاب العین4/ 456 ؛ المحیط فی اللغة، ج5، ص149؛
[3] . البته برخی از متاخرین کاملا برعکس گفتهاند، که به نظر نمیرسد حق با آنها باشد. محمدباقر شریف قرشی میگوید: «غىّ و غوایة بمعنى رفتن براه هلاکت است. گر چه آنرا ضلالت نومیدى، جهل ناشى از اعتقاد فاسد و فساد گفتهاند، زیرا ضلالت بمعنى گمراهى است و غىّ با آن و رفتن در راه هلاکت هر دو میسازد بعبارت دیگر ضالّ ممکن است بىهدف باشد یا در راه هلاکت ولى غوایت آن است که فقط در راه هلاکت باشد طبرسى ذیل آیه قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِ (بقره: 256) فرموده: «غَوَى یَغْوَى غَیّاً وَ غَوایَةً: سَلَکَ طَریقَ الْهَلاکِ» یعنى راه هلاکت در پیش گرفت: در نهایه آنرا ضلالت و دخول در باطل گفته است بنظرم منظورش قسمت دوم ضلالت است که همان هلاکت و دخول در باطل باشد.» (قاموس قرآن، ج5، ص132) کلام مرحوم طبرسی در مقام مقایسه آن با ضلالت نبوده و لذاواقعا چنین دلالتی ندارد. ایشان گفتهاند: «الرشد نقیض الغی و هو الرشد و الرشد و تقول غوی یغوى غیا و غوایة إذا سلک طریق الهلاک و غوى إذا خاب قال الشاعر:
و من یلق خیرا یحمد الناس أمره و من یغو لا یعدم على الغی لائما
و غوی الفصیل یغوى غوى إذا قطع عن اللبن حتى یکاد یهلک» (مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج2، ص630)